تصویرگری مجید صالحی
بوی سم هر لحظه بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد که. من دیدم جیگوری دارد سکسکه می‌کند که.  سکسکه‌هایش عجیب بود که. طبق سنت همیشگی باید سرفه می‌کردیم و در اثر سرفه بی‌حال می‌شدیم. ولی این‌طوری نشد که. چیزی نگذشت که من هم به جای این‌که سرم گیج برود، افتادم روی دور خنده. حالا نخند کی بخند. اگر فکر می‌کنید چیز خنده‌داری دیده بودم، سخت در اشتباهید. بی‌اختیار و ناخودآگاهانه می‌خندیدم. یعنی انگار در وجودم چیزی جابه‌جا شده بود که نمی‌دانستم چیست که.