نویسنده و شاعر

۴ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

بخور دیزی

چرا قهری؟
چرا اصلا نمی خندی؟
چرا مثل مسافرها
چمدان لبانت را به روی خنده می بندی؟
 چرا پرتی؟
چرا چیزی نمی گویی؟
چرا مثل چراغ کوچه خاموشی؟
صدایت در نمی آید
صدایی را نمی جویی؟

چرا خوابی؟
چرا چیزی نمی بینی؟
هوا خوب است و گردش هم صفا دارد.
چرا از بازی و پارک وشنا دوری؟

چرا چیزی؟
چرا چیزی نمی چیزی؟
رها کن فکرهای بی خود و برخیز
بزن قهقه، بزن بشکن، بخور دیزی.

۱۱ مهر ۹۴ ، ۱۴:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرهاد حسن زاده

بخور دیزی!

چرا قهری؟

چرا اصلا نمی خندی؟

چرا مثل مسافرها

چمدان لبانت را به روی خنده می بندی؟ 

 

 چرا پرتی؟

چرا چیزی نمی گویی؟

چرا مثل چراغ کوچه خاموشی؟

صدایت در نمی آید

صدایی را نمی جویی؟

 

چرا خوابی؟

چرا چیزی نمی بینی؟

هوا خوب است و گردش هم صفا دارد.

چرا از بازی و پارک وشنا دوری؟

 

چرا چیزی؟

چرا چیزی نمی چیزی؟

رها کن فکرهای بی خود و برخیز

بزن قهقه، بزن بشکن، بخور دیزی.

 

 ×از کتاب «خنده به شرط قلقلک»/ نشر پیدایش 

۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فرهاد حسن زاده

بازگشت خاطرات خون‌آشام

تصویرگری مجید صالحی
بوی سم هر لحظه بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد که. من دیدم جیگوری دارد سکسکه می‌کند که.  سکسکه‌هایش عجیب بود که. طبق سنت همیشگی باید سرفه می‌کردیم و در اثر سرفه بی‌حال می‌شدیم. ولی این‌طوری نشد که. چیزی نگذشت که من هم به جای این‌که سرم گیج برود، افتادم روی دور خنده. حالا نخند کی بخند. اگر فکر می‌کنید چیز خنده‌داری دیده بودم، سخت در اشتباهید. بی‌اختیار و ناخودآگاهانه می‌خندیدم. یعنی انگار در وجودم چیزی جابه‌جا شده بود که نمی‌دانستم چیست که.

ادامه مطلب...
۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۴ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فرهاد حسن زاده

ته تغاری

خوب نیست خنده به شرط قلقلک باشد. این نوع خنده برای آدم‌های عبوس و دیرخند خوب است. شما را دعوت می‌کنم به یکی از شعرهای کتاب «خنده به شرط قلقلک». در این کتاب بیش از سی شعر طنزآمیز وجود دارد که هر کدام اشاره به گوشه‌هایی از زندگی خودمان دارد. این کتاب را نشر پیدایش منتشر کرده است و می‌توانید از همین لینک به اطلاعات بیشتری درباره کتاب برسید.

در ضمن برداشتن و کپی کردن این شعر آزاد است، فقط با ذکر منبع.

ته تغاری

یاد از آن روزی که بودم اولی

ناز و طناز و عزیز و فلفلی

شاه خانه بودم و با داد و دود

هرچه را می خواستم آماده بود

وای از آن روزی که آمد دومی

نق نقو و بد ادا و قُم قُمی

من وزیرش گشتم از بخت سیاه

دومی جای من آمد، گشت شاه

تا به این اوضاع بد عادت کنم

سومی آمد و او شد خواهرم

دختری خوشگل و خوش‌رو مثل ماه

من و داداشم کشیدیم سوز و آه

ادامه مطلب...
۲۳ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فرهاد حسن زاده