خوب نیست خنده به شرط قلقلک باشد. این نوع خنده برای آدم‌های عبوس و دیرخند خوب است. شما را دعوت می‌کنم به یکی از شعرهای کتاب «خنده به شرط قلقلک». در این کتاب بیش از سی شعر طنزآمیز وجود دارد که هر کدام اشاره به گوشه‌هایی از زندگی خودمان دارد. این کتاب را نشر پیدایش منتشر کرده است و می‌توانید از همین لینک به اطلاعات بیشتری درباره کتاب برسید.

در ضمن برداشتن و کپی کردن این شعر آزاد است، فقط با ذکر منبع.

ته تغاری

یاد از آن روزی که بودم اولی

ناز و طناز و عزیز و فلفلی

شاه خانه بودم و با داد و دود

هرچه را می خواستم آماده بود

وای از آن روزی که آمد دومی

نق نقو و بد ادا و قُم قُمی

من وزیرش گشتم از بخت سیاه

دومی جای من آمد، گشت شاه

تا به این اوضاع بد عادت کنم

سومی آمد و او شد خواهرم

دختری خوشگل و خوش‌رو مثل ماه

من و داداشم کشیدیم سوز و آه

جای ما دیگر نبود در آن میان

از نظرها ما شدیم غیب و نهان

جای سبزی و نشاط و خرمی

سر رسید از گَرد راه، چهارمی

دیگر آن خانه برایم تنگ شد

سبزه و گل در نگاهم سنگ شد

داشتم عادت می‌کردم، ناگهان

پنجمی هم پا نهاد بر این جهان

کودکی سبزه و سرخ و زرد و بور

مانده بیش از سال و ماهی در تنور

ای خدا، این پنج تن کافی نبود!

ششمی هیزم شد و ما مثل دود

از کجا آمد خدایا این یکی!

کچل و کور و مریض و عینکی

ناصر و منصور و شهناز و شهین

کاوه و فرهاد، هفتم شد: مهین!

خواهری که از بچگی دل پیچه داشت

مثل بنده گاهی هم سرگیجه داشت

خانه شد یکباره درهم برهمی

سه قلو شد هشت و نه و دهمی!

ای امان و ای امان و ای امان

ای امان از دست بابا و مامان!

مادرم شد بار دیگر حامله

این که آید تیم فوتبال کامله

ناصر و منصور و شهناز و شهین

کاوه و فرهاد و عباس و مهین

علیمردان زبل و سهراب‌خان

آخری هم می‌شود دروازه‌بان!